بی عشق ولایت نتوان عاشق مهدی شد

اللهم عجل الولیک الفرج

بی عشق ولایت نتوان عاشق مهدی شد

اللهم عجل الولیک الفرج

بی عشق ولایت نتوان عاشق مهدی شد

میخواهیم دراینجا به کمک هم به خدا نزیک تر شویم ،، دشمنان خود را بهتر و کامل تر بشناسیم،، ودر کنار هم یاد بگیریم چطور می شود دوست خوب پیدا کنیم ،، همه این کارها را بدون توکل و توسل به خدا و نظر امام زمان (عج) امکان پذیر نیست ،،،،، خدای خوب مهربان کمکان کن تا بتوانیم بنده خوبی باشیم و در راه نجات بشریت قدمی برداریم الهی آمین

آخرین نظرات
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۳، ۱۴:۰۷ - علیرضا علاقه مندان
    عالی بود
نویسندگان

۵ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

 حاج احمد...کوتاهی ام را ببخش و بگذار به پای نادانی...من از شهید و شهادت فقط نام کسانی چون حاج همت شنیده ام و بس...وقتی کسی میگوید حاج احمد...با تعجب به او نگاه میکنم...حاج احمد؟؟!! من تا به حال اسمش را هم نشنیده ام...من چه میدانم از داغ دل پدری که سالها در انتظارت ماند...و اخر هم...روی ماهت را ندید و رفت...حاج احمد....


امروز سالروز  اسارت  حاج احمد متوسلیان فرمانده  لشکر 27 حضرت رسول  .ص. است  و من امروز دوباره بیاد همه این سال ها که حاجی کمکم کرده و میکنه خواستم تشکری کنم  از حاجی و یادی زنده کنم از وجود نازنین اش حاج احمد عزیز دعایم کن  دعایی تا ما هم عاقبت بخیر بشیم 



 حاج احمد متوسلیان

شهدای هسته ای

یاد دیدار با خانواده شهید برونسی افتادم مهرماه 1390 فکرکنم آخرین باری بود که دست به قلم شدم دوباره میخوام شروع کنم توکل برخدا میخوام این بار شروع کنم و در وبلاگم خط خطی های خودم را بزارم تقدیم به شما خط خطی های سال 90


بسم رب الشهدا و الصدیقین


قدم به خانه شهید که گذاشتیم، عطر ارادت وصف ناپذیر شهید به حضرت زهرا و امام رئوف، بر مشام جانمان نشست.

یاد خاطره های کرامات بی بی در لحظات سخت درماندگی جبهه ها که از مسیر توسل این شهید بارها دست رزمندگان اسلام را گرفته بود، تازه و تازه تر می شد.

از خود می پرسیدیم که چگونه، آخر چگونه این ره صد ساله را پیمود. در کلام همسر شهید و فرزندانش به دنبال پاسخی برای پرسش خود بودیم و پاسخ خود را یافتیم؛ گفتند: لقمه حلال، سخت گیری در بیت المال، سخت کوشی در همه کارها، تواضع وصف ناشدنی، بصیرت و ولایتمداری، عشق به اهل بیت و شهادت، و ارتباط ظریف و لطیفش با مادر سادات و امام غریبان.

همسرش می گفت: در سفر آخر از همه اقوام و آشنایان، حلالیت طلبید و ما را به خدا و امام رضا سپرد و رفت. او حتی عروج خود را می دانست.

و ما چقدر به خود بالیدیم وقتی همسر شهید گفت: تا خود شهید، مهر تایید بر حضور مهمانش نزند، ما نیز او را نمی پذیریم. چند شب پیش تر، شهید برونسی در رویایی شیرین، مهر تایید بر ما نهاده بود...

یک دنیا درس بود این مهمانی

خدا را شکر

دیدار با خانواده شهید برونسی مهرماه 1390 مشهد الرضا

جنازه پسرشون را که آوردند چیزی جز دو سه کیلو استخوان نبود . .. پدر سرشو بالا گرفت و گفت : حاج خانوم غصه نخوری ها !. . دقیقا وزن همون روزیه که خدا بمون هدیه دادش. ..