یاد دیدار با خانواده شهید برونسی افتادم مهرماه 1390 فکرکنم آخرین باری بود که دست به قلم شدم دوباره میخوام شروع کنم توکل برخدا میخوام این بار شروع کنم و در وبلاگم خط خطی های خودم را بزارم تقدیم به شما خط خطی های سال 90
بسم رب الشهدا و الصدیقین
قدم به خانه شهید که گذاشتیم، عطر ارادت وصف ناپذیر شهید به حضرت زهرا و امام رئوف، بر مشام جانمان نشست.
یاد خاطره های کرامات بی بی در لحظات سخت درماندگی جبهه ها که از مسیر توسل این شهید بارها دست رزمندگان اسلام را گرفته بود، تازه و تازه تر می شد.
از خود می پرسیدیم که چگونه، آخر چگونه این ره صد ساله را پیمود. در کلام همسر شهید و فرزندانش به دنبال پاسخی برای پرسش خود بودیم و پاسخ خود را یافتیم؛ گفتند: لقمه حلال، سخت گیری در بیت المال، سخت کوشی در همه کارها، تواضع وصف ناشدنی، بصیرت و ولایتمداری، عشق به اهل بیت و شهادت، و ارتباط ظریف و لطیفش با مادر سادات و امام غریبان.
همسرش می گفت: در سفر آخر از همه اقوام و آشنایان، حلالیت طلبید و ما را به خدا و امام رضا سپرد و رفت. او حتی عروج خود را می دانست.
و ما چقدر به خود بالیدیم وقتی همسر شهید گفت: تا خود شهید، مهر تایید بر حضور مهمانش نزند، ما نیز او را نمی پذیریم. چند شب پیش تر، شهید برونسی در رویایی شیرین، مهر تایید بر ما نهاده بود...
یک دنیا درس بود این مهمانی
خدا را شکر
دیدار با خانواده شهید برونسی مهرماه 1390 مشهد الرضا